بخوانید و به ایرانی بودنتان افتخار کنید ! آیا میدانید : اولین مردمانی که سیستم اگو یا فاضلاب را جهت تخلیه آب شهری به بیرون از شهر اختراع کرد ایرانیان بودند.
آیا میدانید : اولین مردمانی که اسب را به جهان هدیه کردند ایرانیان بودند.
آیا میدانید : اولین مردمانی که حیوانات خانگی را تربیت کردند و جهت بهره مندی از آنان استفاده کردند ایرانیان بودند.
آیا میدانید : اولین مردمانی که مس را کشف کردند ایرانیان بودند.
آیا میدانید : اولین مردمانی که آتش را در جهان کشف کردند ایرانیان بودند.
آیا میدانید : اولین مردمانی که ذوب فلزات را آغاز کردند ایرانیان بودند در شهر سیلک در اطراف کاشان.
آیا میدانید : اولین مردمانی که کشاورزی را جهت کاشت و برداشت کشف کردند ایرانیان بودند.
آیا میدانید : اولین مردمانی که کشتی یا زورق را ساختند ایرانیان بودند به فرمان یکی از پادشاهان زن ایرانی.
آیا میدانید : اولین ارتش سواره نظام در دنیا توسط سام ایرانی اختراع شد با ۱۱۵ سرباز.
آیا میدانید : اولین مردمانی که حروف الفبا را ساختند در ۷۰۰۰ سال پیش در جنوب ایران ، ایرانیان بودند.
آیا میدانید : اولین مردمانی که به کرویت زمین پی بردند ایرانیان بودند.
آیا میدانید : اولین مردمانی که قاره آمریکا را کشف کردند ایراینان بودند و کریستف کلب و واسکودوگاما بر اثر خواندن کتابهای ایرانی که در کتابخانه واتیکان بوده به فکر قاره پیمایی افتادند.
آیا میدانید : کلمه شاهراه از راهی که کورش کبیر بین سارد پایتخت کارون و پاسارگاد احداث کرد گرفته شده است.
آیا میدانید : اولین هنرستان فنی و حرفه ای در ایران توسط کورش کبیر در شوش جهت تعلیم فن و هنر ساخته شد.
آیا میدانید : دیوار چین با بهره گیری از دیواری که کورش در شمال ایران در سال ۵۴۴ قبل از میلاد برای جلوگیری از تهاجم اقوام شمالی ساخت ، ساخته شد.
آیا میدانید : داریوش کبیر طرح تعلمیات عمومی و سوادآموزی را اجباری و به صورت کاملا رایگان بنیان گذاشت که به موجب آن همه مردم می بایست خواندن و نوشتن بدانند که به همین مناسبت خط آرامی یا فنیقی را جایگزین خط میخی کرد که بعدها خط پهلوی نام گرفت .( داریوش به حق متعلق به زمان خود نبود و ۲۰۰۰ سال جلو تر از خود می اندیشید ).
آیا میدانید : داریوش برای ساخت کاخ پرسپولیس که نمایشگاه هنر آسیا بوده ۲۵ هزار کارگر به صورت ۱۰ ساعت در تابستان و ۸ ساعت در زمستان به کار گماشته بود و به هر استادکار هر ۵ روز یکبار یک سکه طلا ( داریک ) می داده و به هر خانواده از کارگران به غیر از مزد آنها روزانه ۲۵۰ گرم گوشت همراه با روغن – کره – عسل و پنیر میداده است و هر ۱۰ روز یکبار استراحت داشتند
آیا میدانید : داریوش برای اولین بار در ایران وزارت راه – وزارت آب – سازمان املاک -سازمان اطلاعات – سازمان پست و تلگراف ( چاپارخانه ) را بنیان نهاد.آیا میدانید : اولین راه شوسه و زیر سازی شده در جهان توسط داریوش ساخته شد
دیدنم با یه شاخه گل سرخ و لبخندی که همیشه آرزوشو داشتم
گریه کرد و گفت دلش برام تنگ شده ولی من فقط نگاش کردم… وقتی رفت… "سنگ قبرم از اشکاش خیس شده بود…
"
جملات احساسیییییییی
باید گذشت
گاهی باید در اوج نیاز، نخواست
گاهی باید کویر شدبا همه ی تشنگی
منت هیچ ابری را نکشیدگاهی برای بودنباید محو شد
باید نیست شدگاهی برای بودن باید نبود
گاهی باید سیگارت را برداریو رهسپار کوچه هایی بشی که
خیلی وقته رهگذری ازش عبور نکردهگاهی باید نباشی
تا لااقل یه جایی توی گوشه کنار این شهردلی برات تنگ بشه…
شاید با هم بودن سخت تکرار شود…
اما به یاد هم بودن را هر لحظه..
میتوان تکرار کرد…
اگر تنهایی ام چشم مرا بست…اگر دل از تنم افتادو بشکست..
فدای پای قلب آن عزیزی..که درهر جا که باشد یاد ما هست…
گریه ی آخر شب هایم …انگار کافی نبوده …این روز ها …
اول صبح ها هم …گریه می کنم …دلــم زیــادی روشن است می ترسم بسوزد.
در را پشت سرت ببند…سوزِ نبودنت.. پاییزه دلم را میلرزاند …
می روم و پشت سرم آب نمی ریزند…
وقتی هوای رفتن دارم….دریاهم به پایم بریزند بر نمیگردم…
امشب بازهم پستچی پیر محله ی ما نیومد...یا باید خانه مان را عوض کنم..
یا پستچی را …!!!! تو که هر روز برایم نامه می نویسی ، مگه نه . . . ؟
هیچ قــــطاری از این اتــــاق نمی گذرد
من اینجــــا نشسته ام و با همین سیـــــ ـگار
قــــطار می آفرینم نمی شنـــوی …!؟
سرم دارد سوتــــــ ــ ـ می کشد …
هیچی...مثل یک عطر اشنا عمق فاجعه رونمی کوبه تو مغزت…!!!
خنده ام میگیرد…از اینکه…
هنوز بهت فکر میکنم…خدایا کمکم کن…خسته شده ام…
وقتی مال من نیست…چرا تو فکرمه…!!!
سکوت کوچه های تار جانم، گریه می خواهد
تمام بند بند استخوانم گریه می خواهدبیا ای ابر باران زا، میان شعرهای من
که بغض آشنای ابر گریه می خواهدبهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیم
و آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهد
چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهاییکه حتی گریه های بی امانم، گریه می خواهد
می توان شیرینی عشق تو را چشید و از تو روی گردان شد ؟
مگر می توان لذت همجواری با تو را درک کرد و میل جای دیگر داشت ؟
چه زود فراموش شدم...
چه زود فراموش شدم آن زمان كه نگاهم از نگاهت دور شد ....
چه زود از یاد تو رفتم آنگاه كه دستانم از دستان تو رها شد....
ميگن سه موقع دعا برآورده ميشه
يکي وقت اذون
يکي زير بارون
يکيم وقتي دلي ميشکنه.....
من وقت اذون زير بارون با دلي شکسته دعا کردم خدايا هيچ دلي نشکنه
برایــش نوشتــم: \"\" بــه امیــد فــردای بهتــر\"\"
دو هفتــه بعــد شنیــدم ازدواج کــرد...
بعــدهــا فهمیــدم آن روز
" الــف\" \" فــردا \" را یــادم رفتــه بــود بنویســم ...!
گاه اوج خنده ما گریه است / گاه اوج گریه ما خنده است
گریه دل را آبیاری میکند / خنده یعنی این که دلها زنده است
زندگی ترکیب شادی با غم است / دوست میدارم من این پیوند را گرچه میگویند شادی بهتر است / دوست دارم گریه با لبخند را
گاهی
فقط بوی یک عطر ؛
شنیدنصداش! خوندن
آخرین اس ام اسش
یکتشابه اسم ، برایچند لحظه !باعث
میشه دقیقاً احساس کنی….
که
قلبت داره از تو سینه ات کنده میشه…. !!!
اینم لینک باتلاق عشق(یا روی عکس کلیک کنید یا روی آدرس)
موضوع انشا : خوش بختی …
به نام خدا
خوش بختی یعنی قلب پدر و مادرت بتپد …
پایان !!!
.گارسون آمد …
پرسیدم : تلخ ترین قهوه ای که دارید چیست ؟ آهی کشید و جواب داد : زندگی …
پرسیدم : با چه شیرین میشود ؟ جوابی نداد … خواستم دوباره بپرسم که سرانجام با یک پوزخند جواب داد : شیرین شدنی نیست تا وقتی که ما انسان ها گناهکاریم !
سهراب سپهری در جشن تولد یک سالگی فرزندش گفت :
عزیزم ! یک بهار ، یک تابستان ، یک پاییز و یک زمستان را دیدی ! از این پس همه چیز تکراریست …
.بزرگترین درد دنیا اینه که ببینی اونی که تا دیروز درداتو میکشیده داره درد میکشه !
اون یه نفر مادره …
.یک بار ، یک بار و فقط یک بار می توان عاشق شد …
عاشق زن ، عاشق مرد ، عاشق اندیشه ، عاشق وطن ، عاشق خدا ، عاشق عشق …
یک بار و فقط یک بار … بار دوم دیگر خبری از جنس اصل نیست !
خدا کنه هیچوقت “هست” های کسی نشه “بود” …
هیچ زخمی خوب نمیشه ، یا جاش میمونه یا یادش …
“زنها” تنهاییشان را گریه می کنند و “مردها” گریه هایشان را تنهایی …
مادرم …
قدمهایت را بر روی چشمانم بگذار تا چشمانم بهشت را نظاره کنند …
و روزگار چه بیرحمانه بی رضایتِ ما میگذرد و تنها این گَردِ پیری ست ، تاوان این گذران اجباری …
از زندگی آموختم که به هیچ عنوان برای کسی تکرار نشوم …
مرد کسی نیست که گریه نکند !
مرد کسی است که به گریه نندازد …
هیچ جای دنیا امنیت دستهای پدر و مادر رو نداره !
.کاش هیچوقت آرزو نمی کردم که کفش های مادرم اندازه ام شود !
. کاش زندگی هم دکمه پاور داشت !
همیشه با اونی باش که باعث بشه حس کنی بهترینی …
کاش هیچوقت بزرگ نمیشدم تا برای همیشه در آغوش مادرم جا می گرفتم !
از تمام دلتنگی ها ، از اشک ها و شکایت ها که بگذریم باید اعتراف کنم مادرم که میخندد خوشبختم !
همه ی موجودات زنده بعد از مرگشون فاسد میشن و خیلی از آدما قبل از مرگشون …
صدای خنده ی مادرم ، حتی غم هایم را هم می خنداند !!!
موندنی با لگد نمیره ، رفتنی با خواهش نمیمونه …
آدم یک “بودن” است و انسان یک “شدن” …
عاشقی لباس رزم پوشید و به جنگ روزگار رفت …
بین راه دیوانه ای را دید که از جنگ روزگار باز می گشت !
حق الناس همیشه پول نیست … گاهی دل است ؛ دلی که باید میدادی و ندادی …
به هرکسی محبت کنی او را ساختی و به هرکسی بدی کنی به او باختی ؛ پس بساز و نباز !
کسانیکه قدر دستان نوازشگر را ندانند ، عاقبت پاهای لگدکوب را می بوسند …
شاید قانون دنیا همین باشد ، من صاحب آرزویی باشم که شیرینی تعبیرش از آن دیگریست …
از یه جایی به بعد دیگه بزرگ نمیشی، پیر میشی …
از یه جایی به بعد دیگه خسته نمیشی ، میبُری …
از یه جایی به بعد هم دیگه تکراری نیستی ، زیادی ای …
بعضى هارو از دور که میبینى میدرخشن
جلو که میان میبینى درخشششون مال خورد شیشه هاشونه
گول دنیا را مخور……!!
ماهیان شهر ما از کوسه ها وحشی ترند
بره های این حوالی گرگ ها را میدرند
سایه از سایه هراسان در میان کوچه ها
زنده ها هم آبروی مردگان را میبرند
ما ز هر صاحب دلی یک رشته فن آموختیم.
عشق از ناصر و صبر از کوه کن آموختیم.
گریه از مرغ سحر،خودسوزی از پروانه ها.
صد سرا ویرانه شد تا ساختن آموختیم
ولی هراسی ندارم ، چون زلزله عشق توست که درونم را ویران میکند
دستاتو بذار روی قلبت . گذاشتی؟ آرزومه همیشه بتپه حتی اگه برای من نباشه
کاش میدانستی دنیا با همه وسعتش بدون عزیزان جایی برای ماندن ندارد . به رسم سپاس نوشتم که بدانی عزیزی!
هیچ وقت دل به کسی نبند ، چون این دنیا انقدر کوچیکه که دوتا دل توش جا نمیشه ! ولی اگه دل بستی هیچ وقت ازش جدا نشو ، چون این دنیا انقدر بزرگه که دیگه پیداش نمیکنی… مثل شقایق زندگی کن ، کوتاه اما زیبا ، مثل پرستو کوچ کن ، فصلی اما هدفمند ، مثل پروانه بمیر ، دردناک اما عاشق
یه کاغذ سفید را هرچقدر هم که سفید و تمیز باشه کسی قاب نمیگیره ، برای ماندگاری باید حرفی برای گفتن داشت
درب ، باز و بسته شد ، حتما باز باد شوخی اش گرفته است ، ادای آمدنت را در می آورد …
کاش گاهی وقتا خدا از پشت اون ابرها میومد بیرون و گوشم را محکم می گرفت و داد میزد که ؛ آهای بگیر بشین سرجات ! اینقدر غر نزن، همینه که هست! بعد یه چشمک میزد و آروم توی گوشم میگفت: همه چی درست میشه
دلگیر نشو از آدما ، نیش زدن طبیعتشونه ، سالهاست به هوای بارانی میگن ” خراب ” ۱ روز قشنگ ، ۱ دل خوش ، ۱ لب خندون ، ۱ تن سالم ، آرزوی هر روز من برای تو اینو بدون ، بغیر دست تو ، دست هرکی روی قلب من باشه ، قلبم وایمیسته ! ثانیه ها ، روزها ، ماه ها ، حقیرتر از آنند که بهانه ای برای از یاد بردنت باشند بیشتر از دیروز ، کمتر از فردا ، بیشتر از خودم ، کمتر از خدا ، بیشتر از خورشید ، و عمیقتر از دریا دوستت دارم
اگر سرنوشت مرا تو نوشتی، پس چرا آرزو کنم ؟
خدا گفت : شاید نوشته باشم: هر چه آرزو کند! برایم از بازار یک بغض خوب بخر ،نه مثل اینها که دارم …
اینها هر روز می شکنند!
از وقتی که نیستی،
خدا می داند، چقدر آب به صورَتم پاشیدم .. خدایا!!!…
این کابوس آنقدر واقعیست
که از خواب بیدار نمیشوم. . .
آدمیست دیگر…
یک روز حوصله هیچ چیز راندارد
دوست دارد خودش را بردارد بریزد دور…! حسین پناهى
شاید آن روز که سهراب نوشت:(تاشقایق هست زندگی باید کرد)”خبری ازدل پردردگل یاس نداشت”بایداینطوری نوشت:(هرگلی هم باشی.چه شقایق چه گل پیچک و یاس زندگی اجباریست)
فقـط چـند قـدم مانـده بـود برسـم بـه “تــو”… اگر ایـن خواب لعنتـی، دیشـب ادامـه داشـت…! یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد، اما هر وقت تنه ام به جماعت نادان خورد، گفتند: مگه کوری؟؟؟
تو با من “بازی” میکنی من با تو “عاشقی”… و دیگران را ببین که چگونه محو تماشای این “بازی عاشقانه اند”…
گاهی باید بی رحم بود… نه با دوست… نه با دشمن… بلکه با خودت… و چه بزرگت میکند آن سیلی که خودت میخوابانی بر صورتت…
اینجا زمین است ، رسم آدماش عجیب است ، اینجا گم که میشوی به جای آنکه دنبالت بگردند ، فراموشت میکنند
چه نقاش ماهری است فکر و خیال ، وقتی که دانه دانه موهایت را سفید میکند
به سلامتی زندگی که اگه خوش بگذره اسمش میشه خاطره ، اگه پدرت در بیاره اسمش میشه تجربه
روزهایم گذشت ، اما روزگار از من نگذشت، ولی من از روزها و روزگار گذشتم
چه کنم ؟ تا تو باورم کنی ... از یاد بُردنت " حتی برای ثانیه ای کار من نیست !!!
چه تکلیف سنگینی ست بلا تکلیفی وقتی نمی دانم ... دارمت یا ندارمت !!!
خاطرات تمام نمی شوند ، تمامت می کنند …
لامصب مثل سیگار است خاطره …حال می دهد اما از درون می پوساندت …
از سوختن هر چیزى خاکستر به جا میماند ولى از سوختن زندگى خاطره …
دستانم را محکم تر بگیر ، من هنوز هم نمی خواهم تو را به دست خاطرات بسپارم …
بفرمایید
یک فنجان خاطره تلخ می خورید یا با شِکر دروغ شیرینش کنم ؟
گاهی
نفس به تیزی شمشیر می شود
از هرچه زندگیست دلت سیر می شودگویی به خواب بود جوانیمان گذشت گاهی چه زود فرصتمان دیر می شودکاری ندارم آنکه کجایی چه می کنیبی عشق سر مکن که دلت پیر می شود
خاطره اگر در جهنم هم باشد دل را تنگ جهنم میکند و تو با تمام بهشتی بودنت در حسرت جهنمی …
شهامت میخواهد بدون “اشک” ، خاطراتت را مرور کردن …
خود آزاری یعنی میری اونجاهایی که باهاش خاطره داشتی و به یادش می میری …
دلتنگ نشدی ببینی چگونه خوب ترین خاطره ها بی رحم ترین شان می شود …
قانون بقای خاطره :
انسان نمیتواند از خاطره فرار کند بلکه از خاطره ای به خاطره ی دیگر غرق میشود …
بعضی دوستیا شوخی شوخی میان و جاگیر میشن توی دلت !تبدیل به یه عشق عمیق میشن …
ته نشین میشن توی قلبت …ولی یه روز خیلی راحت تو سکوت میرن !
اونجا باورش سخته ، اونوقته که باید بلد باشی چطور با یه خاطره کنار بیای !
با دقت انتخاب کن ، خاطرات تنها چیزی هست که برامون می مونه ؛ حداقل خوب هاش رو بردار …
نمیدانم چه بر سرِ من و این خیابان ها آمده که هر جایی میخواهم بروم به کوچه ی خاطراتمان میرسد …
تو برمیگردی و زندگی را از جایی که پاره شده دوباره به هم میدوزیم …
در صندوقِ خاطره ها هنوز نخ برای بخیه زدن هست …
ما هر دو رهگذریم …تو از خاطرم ، من از خاطراتت !
آرش نیستم که کمان به دست گیرمامالحظه های با تو بودن را خوب شکار میکنم از بین خاطراتم !
. بعضی وقتا آدم یه جمله هایی رو میخونه و یه نفس عمیق پشتش میکشه و توی یه ثانیه یه دنیا خاطره میاد جلو چشمش !
خاطراتم را خیس کردند چشمان بارانی ام …
نه که چیزی برای گفتن نباشد . . . نه!
به این سکوت پیله کرده ام . . . نه که ندانم چه بگویم . . . نـــه!!
اینروزها من از همیشه پر تر از حرفــم! از همیشه بیشتر گفتنی ها دارم . . .
ولی من ماندم و یک عـــــــالمه ناگفته هایِ ناشنیده ..
آدما باید یکیو داشته باشن که هر وقتی خسته و پکر و داغون و عصبیو مریض بودن ازت نپرسن چرا؟ فقط دستت رو بگیرن و بگن : "بلند شو بریم یه دور بزنیم، دوست ندارم این شکلی ببینمت. . .
خدایا در لیست اسم آدمهایت... اشتباهی شده است...! اسم من ایوب نیست...!!!
آنقـــــدر دلـــم را شکسته انـــد
کـــه تمام راه هــای منتهی بـــه دل خــراب شـده است
چندیست تــابـــلو زده ام
کارگران مشغول کارنـــد آهسته بــرانید
نـــه بـــرای دل شکسته ام
بــــــرای شما کـه از زخـم دلـــم زخــم بـــر نــداریـــد
می توانم بنوسم هر چند که باید از خیلی چیزها بنویسم و شاید تو بعدها برایم خیلی چیزها بگویی
هر چه که هست بیا شریک شبنم ساده زندگی باشیم
به خود دروغ نگوییم وبه هم
بگذاریم که اندیشه های سبز پیچکی شود بر ذهن
وبگذاریم که خیال فاصله های جدایی افتاده را طی کند
و حس کنیم آنچه را که دوست داریم
زمان آن نیست که هر چه دلم می خواهد بگویم
اما….
اگر باران ببارد
چتری خواهم شد برای تو
روزها، روزهای ننوشتن است.
مثل همین بارانی که باید بیاید و نمی آید.
دستم را پشت حصاری که از کلمات خالی ست، زندانی کرده اند.
مثل مردی که خیابان ها را فریاد می زد و حالا سال هاست که از کوچه های این شهر دور است.
دستم هر روز دیوارهای زندان را پی کلمات می کوبد. خیابان ها از فریاد خالی اند.
روزها، روزهای در تراس نشستن و چشم به آسمان دوختن است.
تو حتم داری که باران می بارد.
دست هایت
را به من بده،
ما از پشت دیوار هزار زندان، کلمه ها را می یابیم و خیابان ها را پر از فریاد می کنیم
با تو نیستم تو نخوان با خودم زمزمه میکنم
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
فقط کمی تو را کم اورده ام
یادت هست؟ میگفتم در سرودن تو ناتوانم؟ واژه کم می اورم برای گفتن دوستت دارمها؟
حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویم صف کشیده اند
با این همه واژه چه کنم؟ تکلیف اینهمه حرف نگفته چه می شود؟
باید حرفهایم را مچاله کنم و بر گرده باد بیاندازم باید خوب باشم
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
فقط کمی بی حوصله ام آسمان روی سرم سنگینی میکند روزهایم کش امده
هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم
روزها تمام ابرهای اندوه در چشمان منند ولی نمی بارند
چون من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
و
آه
و بازم آه
خسته شدم از این همه آه شبها تمام آه ها در سینه منند
ان قدر سوزناک هستند که می توانم با این همه آه دنیا را خاکستر کنم اما حیف که قول داده ام
من خوبم ....من آرامم.....فقط کمی دلواپسم کاش قول گرفته بودم از تو
برای کسی از ته دل نخندیمی ترسم مثل من عاشق خنده هایت شود
حال و روزش شود این... تو که نمی مانی برایش آنوقت مثل من باید
آرام باشد .....خوب باشد..... قول داده باشد
بیچاره..
این مطلب اولین بار در سال ۲۰۰۱ توسط زنی به نام ریتا در وب سایت یک کلیسا قرار گرفت، این مطلب کوتاه به اندازه ای تاثیر گذار و ساده بود که طی مدت ۴ روز بیش از پانصد هزار نفر به سایت کلیسا ی توسکالوسای ایالت آلاباما سر زدند این مطلب کوتاه به زبان های مختلف ترجمه شد و در سراسر دنیا انتشار پیدا کرد.